سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دگرگونى روزگار گوهر مردان است پدیدار . [نهج البلاغه]
3  خبرهایی داغ داغ از همه چی  4

هدیهای خاص برای طولانیترین سفر (یکشنبه 94/2/6 :: ساعت 11:22 صبح )

روایتی از هدیه‌ خاص شهید «عبدالمجید طیب طاهر» به همرزم خود را می‌خوانید.

 

علی موجودی در وبلاگ الف دزفول  روایتی از هدیه‌ خاص شهید «مجید طیب طاهر» به همرزم خود را آورده است: سال 62 بود که با مجید آشنا شدم. این رفاقت روزبه‌روز محکم‌تر شد تا به پیشنهاد مجید قرار شد برویم و در حرم امام رضا(ع) باهم صیغه‌ی برادری بخوانیم.

سال 63 بود و قبل از عملیات بدر، بلیط قطار گیر نمی‌آمد برای مشهد، به مجید گفتم که بی‌خیال رفتن شویم اما قبول نمی‌کرد. بدون بلیط سوار قطار شدیم و با اینکه هوا فوق‌العاده سرد بود، توی راهروی قطار رفتیم تا مشهد.

آنجا صیغه‌ی برادری خواندیم و هرکدام‌مان یک کفن خریدیم و دوباره توی راهروی قطار برگشتیم. در منطقه رسم بود بچه‌ها شب‌های جمعه کفن‌هایشان را درمی‌آوردند و به یاد روزی که قرار است دفن شوند، در این کفن‌ها می‌خوابیدند و به یاد اهل‌بیت (ع) در کفن‌هایشان اشک می‌ریختند تا این اشک‌ها روزی به دادشان برسد.

 

شب جمعه کفنم را باز کردم و دیدم کفن ناقص است. یک‌ قسمتی از کفن که معمولاً دعای جوشن کبیر روی آن نوشته می‌شود، در کفن من وجود نداشت. بدجوری حالم گرفته شد.

فردا صبح رو کردم به مجید و گفتم : «مجید! من شهید نمی‌شم. کفن من ناقصه و جوشن کبیر نداره! خیلی حالم گرفته‌شده از این موضوع».

 مجید گفت: «کفن منو ببر! » گفتم :«نه! این قسمت من بوده که کفن من ناقص باشه!»

گذشت تا عملیات بدر تمام شد و داشتیم آماده می‌شدیم برای عملیات والفجر8، ما جز بچه‌های غواص اطلاعات و عملیات بودیم و گفته بودند که شانس برگشتنمان بسیار پایین است.

مجید با لبخند، درحالی‌که یک بسته کادوپیچ شده توی دستش بود آمد سمت من و بسته را داد دستم و گفت: «تولدت مبارک» و بعد گفت فقط این هدیه مرا باز نکن تا شب جمعه.

شب جمعه شد و بازهم من ماندم و کفنی که ناقص بود و بغضی که با دیدن آن گلویم را می‌فشرد. یاد کادوی مجید افتادم. رفتم و کادوی مجید را باز کردم و دیدم که مجید رفته است و به‌اندازه پارچه‌ی جوشن کبیر کفن خودش، یک پارچه‌ی سفید خریده است و با خودکار تمام دعای جوشن کبیر را روی آن نوشته است. دهانم از تعجب بازمانده بود و اشک توی چشمم حلقه‌زده بود.

مجید کار بزرگی کرده بود، خیلی بزرگ. کل دعای جوشن کبیر را روی پارچه سفید با خودکار آبی نوشته بود و بعد داده بود شهید فرج اله پیکرستان و گفته بود:« این‌رو برای برادرم نوشتم . لطف کن و همه‌ی فتحه ضمه‌ها و هجاهاش رو طبق مفاتیح، دقیق و با خودکار قرمز کامل کن».

 

پارچه‌ای که شهید مجید طیب طاهر روی آن دعای جوشن کبیر را نوشت و به سید هدیه داد. دیگر شب‌های جمعه از اینکه کفنم ناقص نبود، غصه نداشتم و سرخوش بودم از هدیه‌ی مجید.

اما وقتی مجید در عملیات والفجر 8 آسمانی شد، من ماندم و خاطراتش و یادگاری که 30 سال است نگهداری‌اش می‌کنم تا اینکه روزی به کار آید.

وقتی رفاقت‌های آن دوران را با رفاقت‌های امروزمان مقایسه می‌کنم، دود از کله‌ام بلند می‌شود؛ امروز اگر می‌خواهی دوست داشتنت را بیشتر اثبات کنی، باید هدیه‌ات را گران‌تر خریده باشی.

خوش به حال مجید و خوش به حال سید و چه زیبا رفاقتی و چه زیبا رمز و رازی است در این رفاقت، مجید که عند ربهم یرزقون شد و سید «من ینتظر» مانده است و «ما بدلوا تبدیلا».

 


¤ نویسنده: احمدی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 107
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 365092
 

»» درباره خودم
 

»»فهرست موضوعی یادداشت ها
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من